مثل همیشه بهترین خوابش را می دید. خوابی که مدت ها بود شب به شب برایش

تکرار می شد، خوابی که تنها آرزویش در زندگی به وقوع پیوستن آن بود. عجیب

آن خواب در قلبش سحری جادویی به نام امید به وجود آورده بود که شده بود تنها

دلخوشی شب های تنهاییش و مسکن روز های تکراریش

چه می شد که او هم یکی از میلیون نفری بود که در آن استادیوم بزرگ که برایش

همچون بهشتی بی نظیر بود باشد؟ چه می شد که با صدایی رسا همچون باقی

تماشاچیان کسی را تشویق کند که چندین سال افکار دخترانه اش را به طرز

عجیبی درگیر خود کرده بود؟ چرا نباید رویایی به این زیبایی روزی به وقوع می پیوست

و آرامش می کرد؟.
×××

هلهله ای از شادی تماشاچیان، فضای استادیوم را پر کرده بود. این شادی غیرقابل وصف

در خصوص برد تیمی بود که پیروزی آن اهمیت بالایی برای پهناورترین قاره کره خاکی

^آسیا^ داشت. در میان هیاهوی مردم و هواداران، چشم های خرمایی دخترک تنها به یک

نفر دوخته شده بود. پسری جذاب و خوش اندام که بهترین روزگار خود شده بود و نامش

شاهکار همیشگی رومه ها و اخبار در گوشه و کنار این جهان بزرگ بود. پسری که با

چشمانی به رنگ سیاهی شب و قلبی مهربان که آکنده از هر کینه و بدی بود، با لبخند

دلگرم کننده ای سعی در جواب دادن به محبت های بی دریغ هوادارانش که تمامی نداشتند

داشت، پسری که به راحتی طلوع خورشید با هم تیمی های خود ارتباط برقرار می کرد و

همانند پرنده ای در حال پرواز، با بهترین رفیقش که از ابتدای زندگی تا به امروز موجب

پیشرفت و ترقی او شده بود، در چمن هایی که لمس آن ها برایش لذت بخش تر از هر

چیز دیگری بود، بازی می کرد و گل می کاشت

و حال، پس از اتمام بازی سرنوشت سازی که باعث و بانی اش تنها ^او^ بود،

به دختری نگاه می کرد که با چشمانی درخشان که هاله ای از اشک در آن جمع شده بود

او را پی در پی و با شجاعت صدا می زد.

دختریکه پوشش و زبانش نشان از اصالتی کاملا متفاوت با ژاپن می داد و شیرین تر

از هر کس دیگری او را به زبان انگلیسی تشویق می کرد. سوباسا لبخندی از روی رضایت

به چهره ی پر از هیجان دختر زد و همین لبخند موجب زبان گشودن دختر شد و او را

وادار به زدن حرفی غیر از تشویق کرد:

-سوبا، منمن


سوباسا با حالتی کنجکاوانه به چشمان امیدوارکننده دختر خیره شد و

در انتظار ادامه ی سخنش بود که دستی بر روی شانه اش نشست:

×پسر! وقت مصاحبه با خبرنگاراست، بیا بریم.

سوبا سرش را به نشان تاکید تکان داد:باشه، بریم.

و بی آنکه فرصتی به دختر بدهد، به سمت دوربین ها و میکروفون هایی رفت که 

بی صبرانه انتظارش را می کشیدند.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

معرفي خريد و قيمت يونيت دندانپزشکي دست دوم و ميني يونيت استوک محمد حسین زاده کودک دانا سئو Biscuit container - vstimlsystem.com دست نوشته های من خاطره دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. محصولات فرهنگی*******صفاییه مجال